از جرعهٔ جام لایزالی


مستیم و خراب و لاابالی

افتاده خراب در خرابات


فارغ ز وساوس خیالی

بگذار حدیث دی و فردا


معشوق چو حاصل است حالی

در میکده رو شراب در کش


ز آن جام مروق زلالی

می سوز چو شمع در غم عشق


می نال که خوش به عشق نالی

بنگر که ز عشق نی بنالید


با این همه بی زبان دلالی

ماه نظرت چو کامل آید


خواهی قمر است و خواه لالی

من ذره ام و نگار خورشید


خورشید ز ذره نیست خالی

سید مست است و جام بر دست


در مجلس عشق لایزالی